roya
ارسال Friday 25 December 2009 در 03:53AM توسط baharaaneh
دوش چشم نازنینت را به خوابم دیدم
دوش لعل نازنین لب را به نرمی چیدم
دوش لعل نازنین لب را به نرمی چیدم
دوش نالان بودی و سر در گریبان مهربان
اشک چشمت را به روی گونه هایت دیدم
اشک چشمت را به روی گونه هایت دیدم
دوش گفتی یار من، یار منی اما چرا
آشکارا نیستی هر دم گشایم دیده را؟
آشکارا نیستی هر دم گشایم دیده را؟
دوش جام می به دست و اشک چشم و آه دل
برکشیدی خنجری از قهر بر بیچاره دل
برکشیدی خنجری از قهر بر بیچاره دل
گفتی ای دل صد هزاران قطره اشکت را سزاست
صد هزاران ناله بی انتهایت را رواست
صد هزاران ناله بی انتهایت را رواست
دوش گریان بودی و خرقه سلیمان، جان جان
از پس دل کاروان وناله ای که ای ساربان
از پس دل کاروان وناله ای که ای ساربان
یار من در کوچه های عشق تنها مانده است
جان من در کوی کوی غربت دل مانده است
جان من در کوی کوی غربت دل مانده است
دوش دستم را رها کردی و با غم چهره را
از رخم برچیدی و با من رها کردی مرا
از رخم برچیدی و با من رها کردی مرا
دیده گریان و پریشان و ز غم حسرت کشان
گفتمت بی من مرو ای یار من ، ای مهربان
گفتمت بی من مرو ای یار من ، ای مهربان
گفتمت جان را ز جانان برکشی تن را چه سود؟
گفتمت چون روی از من برکشی دل را نمی آید غنود
گفتمت چون روی از من برکشی دل را نمی آید غنود
گفتمت بی تو پریشان حالی و افسردگی آید مرا
دل شود آزرده خاطر ، پرسدم آخر چرا؟
دل شود آزرده خاطر ، پرسدم آخر چرا؟
گفتمت بی تو مرا یارای پیمودن نبود
همدمم ، این ره دراز است و مرا همره نبود
همدمم ، این ره دراز است و مرا همره نبود
دوش سر را من به دامانت نهادم ،ناله کردم ، بوسه بر راهت زدم
ناله ام افلاک را بیتاب کرد و دل بسوزانید و خیمه خاکستر نهاد
ناله ام افلاک را بیتاب کرد و دل بسوزانید و خیمه خاکستر نهاد
دوش روی از من گرفتی و بگفتی ،مه لقا
میروم اما بگو بر من تو بخشیدی مرا
میروم اما بگو بر من تو بخشیدی مرا
گفتمت آرام جان از دیده پنهان میشوی اما به دل
جاودانی ، تا جهان برپا و عشق برجا و دل دادن رواست......
مریم جاودانی ، تا جهان برپا و عشق برجا و دل دادن رواست......
همه نظرات 0
نظرات
![]() |
همه دنبالک ها 0