درباره من
- درباره abolfazlha
- مکان
- تهران
- جنسيت
- مرد
-
امضا
- تنهاییم را با دیگران تقسیم نخواهم کرد
چون یک بار کردم... چندین برابر شد...
نقل قول
Tuesday 9 June 2015 |
02:18PM - آتنا(فاطمه021) گفتاری از abolfazlha در ج: اگه یه پاکن داشتین کجای زندگیتونو پاک میکردین؟؟؟؟؟؟؟؟ نقل کرد سلامممممم
خب از ... |
Monday 19 January 2015 |
08:59PM - abolfazlha گفتاری از kiamehr در ج: اول جواب قبلی رو بده ...از بعدی بپرس..! نقل کرد من كي هستم.
چرا ... |
Sunday 4 January 2015 |
07:36AM - محمدی گفتاری از abolfazlha در ج: امروز چه آرزویی داری؟ نقل کرد خدایا ...
امشب برف ... |
روزنوشت (وبلاگ)
View abolfazlha's Blogآخرین ورودی ها
Latest Blog Entry
نوشته شده در گروه بندی نشده
پاییز رو ببین
ببین
ببین چه جوری برات میخنده !
برای تویی که
جنست از خاکه.
خاکی که فقط بوی نمش
نشون دهنده قدم های نورس پاییزه.
ببین چه جوری رنگشو میبازه !
انگاری ... مظلومه.!
ولی
زورش زیاده (آهان : از آن مترس که هیاهوی دارد ازآن بترس که سر به زیر دارد)
دل آدم رو... میگیره،مچاله میکنه، باز ول ... نه،حالاحالاها هم ول نمیکنه،
از بس بیرحمه و مظلوم.
3ماه مگه کمه، اون هم برای دل !
...
نوشته شده در گروه بندی نشده
پسر در حال دویدن
زااااارت (صدای زمین خوردن)
رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟ خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو (شپلخخخخخ "صدای پسگردنی")
یک رهگذر: پسر جون حالت خوبه؟ چیزی مصرف کردی؟
یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دس پا چلفتی خنگ
... ...
(دختر در حال راه رفتن)
دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)
رفیق دختر:
زااااارت (صدای زمین خوردن)
رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟ خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو (شپلخخخخخ "صدای پسگردنی")
یک رهگذر: پسر جون حالت خوبه؟ چیزی مصرف کردی؟
یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دس پا چلفتی خنگ
... ...
(دختر در حال راه رفتن)
دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)
رفیق دختر:
نوشته شده در گروه بندی نشده
موسی مندلسون پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی
زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت. موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل
نوشته شده در گروه بندی نشده
یه بنده خدایی خدمت یکی از مراجع میرسه
هی همین جوری نگاه میکنه، میخواد یه چیزی بگه، ولی نمیتونه بگه و میره .
هی همین جوری نگاه میکنه، میخواد یه چیزی بگه، ولی نمیتونه بگه و میره .

هی، چند روزی همین طور به دفتر این مرجع شرفیاب میشه ولی باز نمیتونه چیزی بگه.

آخر این مرجع بعد از چند روز به این شخص میگه :
فلانی یا تو بیکاری، که هر روز میای اینجا، که نیستی.
یا
میخوای یه چیزی بگی ولی روت نمیشه.
حالا این شخص چی گفته باشه خوبه
میگه :

میگه :
تو این چند روز اومدم اینجا که هی
...
آخرین نظرات
نقل قول:
در اصل توسط نگارینا نوشته شده است
یعنی خوشم میاد
|
چی ی ی ی ی ی...


